چند روزی بود که به این موضوع فکر میکردم که کشور ما چیزهایی دارد که قاعدتا نباید داشته باشد! راستش را بخواهید موضوع از آنجایی شروع شد که مدتهاست که در موقعیتهای کاری به شرایطی برخورده ام که به نظرم رسیده:" اساسا چرا ما ساختمان میسازیم؟" و "چرا اینکار را به آنهایی که بهتر از ما اینکار را بلدند نمیسپاریم؟"...

باز هم راستش را بخواهید این موضوع در مقیاسهای مختلفی برایم مطرح شده.مثلا" پیش آمده که حد مجموعه توانایی های کسی که مسولیت کاری را به عهده گرفته ، به نظرم بسیار کمتر از چیزی که لازم است باشد آمده، اما طرف با اعتماد به نفسی حیرت آور(که گاهی با توجه به عواقب ماجرا، سر از حماقت در می آورد) قبول مسولیت کرده و با کیفیتی نازل و هزینه هایی که به چشم غیر مسلح نمی آید، بالاخره از آن طرف ماجرا بیرون آمده و متاسفانه همین موضوع پشتوانه ای شده برای قبول مسولیت سنگینتر بعدی! باور کنید اینبار منظورم رییس جمهور یا فلان نماینده مجلس نیست – که البته نقطه اوج این موضوع هستند – منظورم یک گچکار یا برقکار ساده ساختمان است، یک مهندس چند سال سابقه طراح است، یک مدیر پروژه باسابقه است و...برو تا همه! ...

و دوباره راستش را بخواهید، وقتی مجموعه توان و دانش فنی خودمان در این کشور را در بزرگترین و حساس ترین پروژه ها میبینم تقریبا" به این نتیجه میرسم که اگر شیخ عرب حاشیه خلیج فارس، کلا" امور مهندسی مملکتش را سپرده به، یک عده چشم آبی موبور، از سر خریت و گشادی نبوده.اتفاقا" فهم ناتوانی و "نفهمی" خود به تنهایی مقدار معتنابهی شعور میطلبد. مقایسه ساده ای که میکنم میبینم، بد هم نبود اگر ما این امر را به بلدش میسپردیم و کنار دستش چیز یاد میگرفتیم و تا موقعی که مطمین نبودیم تا طرف تنهایمان بگذارد موضوع را "بومی" نمیکنیم، نمیگذاشتیم به حال خودمان رهایمان کند! حالا جای "این امر" در جمله بالا اول در ذهن من ساختمان سازی بود.بعد دیدم خب خیلی از موضوعات دیگر را هم میتوان از همین زاویه دید.ها؟...اتومبیل سازی...فوتبال حرفه ای...برنامه سازی تلوزیون....سینما....انتخابات...سد و اتوبان و کارخانه سازی....صنعت پوشاک...مدیریت...اصلا" اداره مملکت...خب واقعا" چرا؟...ما چرا باید همه اینکار ها را خودمان بکنیم وقتی که عاجز و علیلیم در این امور؟...بله کارهایی میکنیم، اما واقعا" کاریکاتور آن چیزیست که باید باشد یا میتواند باشد.چه کاریست؟ به این نتیجه رسیدم که ما قاعدتا" اگر دنیا به قاعده باشد، نباید اتومبیل و جاده بسازیم.اما میسازیم و سالی حدود 27000 کشته در جاده ها میدهیم. نباید ساختمان بسازیم. اما میسازیم و در 20 سال اخیر زلزله بالای 80000 قربانی گرفته است. نباید فرودگاه و هواپیما داشته باشیم، یا اگر داریم خودمان اداره اش کنیم. نباید فوتبال باشگاهی داشته باشیم، نباید دانشگاه داشته باشیم، نباید صنعت سینما داشته باشیم، نباید روزنامه داشته باشیم و...اما همه اینها را داریم....یا چیزی شبیه همه اینها را داریم. چیزی که همان فیل معروف شهر قصه بیژن مفید است، که به جای عاج شاخ دارد و خرطومش را مثل "سوسیس" بریده اند و هرچیزی که هست و هر اسمی که دارد، دیگر فیل نیست.

بچه که بودم و هنوز دوچرخه سواری را یاد نگرفته بودم، به جای اینکه سوار دوچرخه شوم با دو دست فرمان را میگرفتم و همراه دوچرخه میدویدم! قاعدتا" دوچرخه راه میرفت و من هم همراهش، اما ربطی به دوچرخه سواری نداشت، یک جور "دو با دوچرخه" بود.خب، عقلمان آنقدر قد نمیداد که یا دوچرخه سواری را از کسی یاد بگیریم یا از کسی خواهش کنیم ما را ترک دوچرخه گرد کوچه و محله بچرخاند!...نمیدانم الان اینقدر عقلمان قد میدهد یا نه و اصلا" بچه های این مملکت میخواهند عقل رس شوند؟